وبلاگ شاعران و هنرمندان نیشابوری
وبلاگی جهت معرفی مفاخر شهرستان نیشابور

به دست سرنوشت هان چگونه می سپاریم؟

چرا که   از نسیم چشم خویش هم فراری ام

قبول   دارم    اینکه دست  خالی ام   ولی بیا

نگاه   کن   به  کوله  بار شعر شرمساری ام!

من   از   تمام    زندگی   فقط   تورا  گزیده ام

بسوز     هر چه    دارم    و   بساز با نداری ام

کدام    قلب    خسته ای   برای من تپیده است

کدام     دست     غیرتی   دراز   شد به یاری ام

دلم   گرفت از این سکوت سرد - ها ! غزل بخوان

که   در خیال     سبز من . تویی   گل  بهاری ام

ببین   چه بی قرارم و غزل . چه عاشقانه است !

به   دست  سرنوشت  هان چگونه می سپاریم؟

 



زندگی یک لحظه ی حسرت یا دمی از آه بود

کی دلم از سر هستی این چنین آگاه بود

شاد می روید کنار هر شقایق سبزه ای

رویش سبز سخن از هر زبان دلخواه بود

افسر شبنم به سر دارد گل صبح بهار

کس نمی داند حیات گل چرا کوتاه بود

روز آبی در غروبستان غم خاموش شد

نوبت جولان شب در آسمان از ماه بود

قفل خاموشی علاج ذهن جاهل را نکرد

هر چه می نالید حرفش کوه بود و کاه بود

این همه مردم فریبی لطمه ی فردا شود

عاقبت دیدی که جای چاه کن در چاه بود

محرم آئینه ها باشد  نظر  پاک سحر

راه مقصودش میسر در پناه  جاه  بود

فرصتی دارد ((رها )) در عرصه ی دیدار ها

نقش بودن می زند تا شوق دل همراه بود



           
دو شنبه 6 فروردين 1388برچسب:علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) علی شریفی ((رها)) , :: 11:30
مهسا
 اوصاف علی

بهترین رهبر ابناء بشر کیست علیست     

به یتیمان ستم دیده پدر کیست علیست

داشت ایزدبه صدف یک دُر یک گوهر ناب       

 دُر یکدانه نبی هست و گهر کیست علیست

آنکه بر دوش رسول مدنی پای نهاد

تا کند بتکده ها زیر و زبر کیست علیست

کس نگفته است سلونی بجهان بهر بشر

انکه فرمود و به ما داد خبر کیست علیست

آنکه بر جای نبی خفت که از راه وفا

کند از جان نبی دفع خطر کیست علیست

آنکه با دیدن رخسار غم آلود یتیم

اشک می ریخت به دامن چو گهر کیست علیست

آنکه می برد غذای فقرا بر سر دوش

نیمه شب بر سر هر کوی و گذر کیست علیست

آنکه در خانه حق آمد و از خانه حق

بست از دار جهان بار سفر کیست علیست

آنکه شق القمر از تیغ عدو گشت سرش

بر سر سجده بهنگام سحر کیست علیست

(ژولیده نیشابوری)             



چگونه شرح دهم بت‌پرست یعنی چه ؟

کسی که دل به تو یک عمر بست یعنی چه ؟

برای لحظه‌ی اول که دیدمت ناگاه
نخورده تجربه کردم که مست یعنی چه ؟

گذشتی و نگذشتم که خاطرت باشد
کسی که پای دلش مانده است یعنی چه ؟

گلایه می‌کند از گریه‌ام خدا اما
زمین نخورده بفهمد شکست یعنی چه ؟

تو را که ترک کنم تازه بعد می‌فهمی
که انتقام من و ضرب شصت یعنی چه ؟



گفتندبادرخت تورابي بري بس است                                    

كوري زمانه راوزمين راكري بس است

 

گقتندمي توان سفرافتاب كرد

اماكسي نگفت كه ويرانگري بس است    

 

فردااگربه پاس بهاري كه داشتيم

يك لحظه ازمقابل من بگذري بس است

 

گهواره اي تهي شدوسلاخ شهر گفت

اين طفل رانوازش نامادري بس است

 

رذياقبول فاجعه فرقي نمي كند

خاموش مي شويم سخن پروري بس اسث

 

هرچندباسكوت به جاي نمي رسيم

بايد قبول كردكه پيغمبري بس استُ

 

قيل ومقال امدوگفت وشنودرفت

ازاين به بعد تكيه به لفظ دري بس است



معلم

یاد روزای که دمون مدرسه پا مگذاشتم
سر به سر معلمای ب دست و پا مگذاشتم

دلعه گیری مکیردم از سحر تا بوق سگ
تا نماشم ننه گر چشم و را مگذاشتم

رد مرفتم از کنار مدرسه های دخترنه
دیلامر د کوچه پس کوچه ها جا مگذاشتم

خیله جاهل بیم و هی ب حیایی مکیدم
یقه مر تا بند تمبونامه وا مگذاشتم!

همشه سیا مکیردم دبیرای ریاضی ره
گچاره د بالای تخته سیا مگذاشتم

تا مگوفتنمه شکسته پای معلم عربی
یک نماز شکر باحالی بجا مگذاشتم!

تا کی ورمرچٌین مخندیم هر هر هر..
مخت و سیخ سخول د زر معلما مگذاشتم

مفسره اسمامره دمون بدان تا منووشت
ننه باباشه سه سوته د عزا مگذاشتم

ورقای امتحانی ره خادمه امضا مکیدم
صفرای قلمبه ره جلاو دویا مگذاشتم

ناظمه مگوف برو فردا پیرته بیار
دیی گر مبوردمو جای بابا مگذاشتم

وم هیولا ممنن بعضی از ای معلما!
شوا خاو بد مدییم سر مره تا مگذاشتم

روزای معلمم یک دوته گول پژمیروک
به هوای نمره یی جلاو اونا مگذاشتم

ورمداشتم کلای معلماره به حساب
غافل از ای کی د سر خادمه کلا مگذاشتم



وقتش رسیده حال و هوایم عوض شود
با سار   پشت پنجره جایم عوض شود

هی کار دست من بدهد چشم های تو

هی توبه بشکنم و خدایم عوض شود

با بیت های سر زده از سمت ِ ناگهان

حس می کنم که قافیه هایم عوض شود

جای تمام گریه ، غزل های ناگــــــزیر

با قاه قاه ِ خنده ی بی غم عوض شود

سهراب ِ شعرهای من از دست می رود

حتی اگر عقیده ی رستم عوض شود

قدری کلافه ام و هوس کرده ام که باز

در بیت های بعد ، ردیفم عوض شود

حـوّای جا گرفته در این فکر رنج ِ تلخ

انگــار هیچ وقـت به آدم نـمی رسد

تن داده ام به این که بسوزم در آتشت

حالا بهشت هم به جهنم نمی رسد

با این ردیف و قافیه بهتر نمی شوم !

وقتش رسیده حال و هوایم عوض شود



           
چهار شنبه 18 شهريور 1387برچسب:, :: 1:4
مهسا

یک نفر قلب تو را بی سحر و جادو می برد
بی گمان من می شوم بازنده و او می برد

اشک می ریزم و می دانم که چشمان مرا
عاقبت این گریه های بی حد از سو می برد

آنقدر تلخم که هر کس یک نظر میبیندم
ماجرا را راحت از رفتار من بو می برد

من در این فکرم جهان را می شود تغییر داد
عاقبت اما مرا تقدیر از رو می برد

یک نفر از خواب بیدارم کند دارد کسی
با خودش عشق مرا بازو به بازو می برد



مادر بغض را با روسري اش زير گلو گره مي زند

و مدام جاروب مي کشد

بر خاطرات رفته

و خواهرم ازفرط لاغري پروانه اي غمگين مي شود

***

خواهران خوب آن سالهارا

با گيسوان بلند 

مژه هاي خيس

ويک بقچه رويا هاي ناشکفته

ازميانه ي دشت تاخاکستر پاش ابر ها بدرقه کرديم

سالها بعد ديديم

زنان کنار جاده ها سر گرداني خويش را مي گريستند

در حالي که چند واژه ي ساده را فراموش کرده بودند

***

چادر ها پر از سايه غروب مي شود

خواهران من کنار بي خيالي اسب ها پير مي شوند

يال مشوش اسب

         هذيان نسيمي است

                  که دهان دره را آکنده است

رود در مسير نافرجام خويش

                             تازيانه اي خونين مي شود

***

باد که هو هو مي کند

 از مدرسه که بر مي گردم

غروب مي شود

از پله تا کنار اجاق شب مي شوم

مادرم _گرد سوز _ بر تاقچه مي سوزد

پدرم فانوس است تاريکي حياط را جابجا مي کند

من مشق مينويسم

 دهقان فداکار .

***

من از اسب ها روسري نمي بندند

                  خوشم مي آيد

از صفورا موهاي تا کمرش را رقص مي کند

 از خانه مي چرخد من رقص نمي کنم

مريم بانو قبرستان را در آغوش گرفته

آفتاب روي برف هاي دور

                        سرما خورده

                                   پرتغال را به ياد من مي آورد

خوشم مي آيد .

***

مي خواهم شعري بنويسم

آرام

شبيه مادرم

***

از هنگ اول خاکريز دوم  سنگر سوم

نامه با پستچي مي رفت

برادران سربازم مرد ه بود در جنگ جهاني اول

 

انيفرم پدر بزرگ روي جاليگ پاچه بر باد داده

 

نامه مي رفت در عصب سيم تلگراف

مادر کلاه سر بازي ميبافد

 

برادرم مرده بود در جنگ جهاني سوم

 

پدر رو به ابر ها فرياد کشيد گردان بجاي خود

نامه مي رفت از تيرکي به تيرکي

از روي برف ها بر فراز مي شد

در پيچ جاده ها گم .

 

 پدر سبيل هاي چخماغي اش را عينهو پدر بزرگ تاب داد

نامه ي برادرم با پستچي مي رفت 

و مادرم در گيسوان بيد حلول کرده بود

 

پدر سفره ي خالي را پيش کشيد

برادرم در جنگ جهاني چهارم با پستچي محله دعواي سختي کرد

و ماه از تنگه ي مارو بالا مي رفت

 

برادر سربازم مرده بود در تمامي اين سالها

مترسک با انيفرم پدر بزرگ

سفره ي خالي پدر را نگهباني مي کرد

***

مردگان عادت دارند

 هميشه مرده باشند

***

گناهکاري روسياهم

بيد به قطب بروم

هفتاد کشيش يخي بتراشم

و آن قدر اعتراف کنم

تا از خجالت آب شوند.



قفس را باز کردی تا اسیر بال و پر باشم

بخندم بی نصیب از شور و حال چشم تر باشم

دلم میخواهد آتش باشم و خود را بسوزانم

نمی خواهم ولی امروز مرغ نامه بر باشم

شبی در مسطتیل دست ها آرام می گیری

خبر این است این من دوست دارم بی خبر باشم

تو خواهی رفت من در یاد ها حتی نخواهم ماند

تو خواهی رفت من یک عمر باید در بدر باشم

پس از تو با دلی از غصه و اندوه مالا مال

گرفتار غل و زنجیر خواهم شد اگر باشم

برای دشمنان از دشمنان افزون ترم اما

برای دوستان خویش باید یک نفر باشم



درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان اشعار عاشقانه و آدرس shaerane1.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.








نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 15
بازدید دیروز : 11
بازدید هفته : 26
بازدید ماه : 42
بازدید کل : 25686
تعداد مطالب : 221
تعداد نظرات : 14
تعداد آنلاین : 1