کوچه ی دختران چشم آبی پسران سیاه پیراهن
بیوه زن های منتشر در باد کودکان نشسته بر روزن
بوی باروت کوچه ی بن بست...انفجاری مهیب در پیش است
دست و پا می زند کسی در باد می شود باغ چشمه ی سوزن
مرد بی آنکه اعتراضی کند مرگ را می پذیرد و فردا
خبر تازه ی محل این است: اعترافات ساده ی یک زن
با کمال فروتنی فردا آسمان را به خانه مهمان کن
آسمان را بیاور و در گوشش بزن آن قدر تا سحر شیون
تا مگر خواب دیر سال اش را بشکنی با صدای رنگینت
آفتابی که هست تکلیف آسمان را نمی کند روشن
چای و قلیان و قهوه و تریاک...تو خودت را تباه خواهی کرد
شوکران و شکر چه خواهد کرد ؟من خودم راضی ام به این مردن
من خودم را به دار خواهم زد در همین کوچه کوچه ی بن بست
تو کمک کن فقط که برخیزم و...تقاص مرا بگیر از من