و هر چه حجله ی من رو به راه تر میشد
سیاه جامه ی بختم سیاه تر میشد
مرا به خلوت امن حضور می بردی
و لحظه لحظه دلم بی پناه تر میشد
شبی که بودن من در محاق گم شده بود
چگونه روی تو هر لحظه ماه تر میشد؟
به حال خود زار میزدم هر روز
و میله های قفس راه راه تر میشد
رسیده بود زمستان نگاه می کردیم
به کاج پیر که هر لحظه شاه تر میشد
نه کافرم . نه مسلمان ! ولی خدا ای کاش
از این که هست کمی سر به راه تر میشد.