وبلاگ شاعران و هنرمندان نیشابوری
وبلاگی جهت معرفی مفاخر شهرستان نیشابور

مادر بغض را با روسري اش زير گلو گره مي زند

و مدام جاروب مي کشد

بر خاطرات رفته

و خواهرم ازفرط لاغري پروانه اي غمگين مي شود

***

خواهران خوب آن سالهارا

با گيسوان بلند 

مژه هاي خيس

ويک بقچه رويا هاي ناشکفته

ازميانه ي دشت تاخاکستر پاش ابر ها بدرقه کرديم

سالها بعد ديديم

زنان کنار جاده ها سر گرداني خويش را مي گريستند

در حالي که چند واژه ي ساده را فراموش کرده بودند

***

چادر ها پر از سايه غروب مي شود

خواهران من کنار بي خيالي اسب ها پير مي شوند

يال مشوش اسب

         هذيان نسيمي است

                  که دهان دره را آکنده است

رود در مسير نافرجام خويش

                             تازيانه اي خونين مي شود

***

باد که هو هو مي کند

 از مدرسه که بر مي گردم

غروب مي شود

از پله تا کنار اجاق شب مي شوم

مادرم _گرد سوز _ بر تاقچه مي سوزد

پدرم فانوس است تاريکي حياط را جابجا مي کند

من مشق مينويسم

 دهقان فداکار .

***

من از اسب ها روسري نمي بندند

                  خوشم مي آيد

از صفورا موهاي تا کمرش را رقص مي کند

 از خانه مي چرخد من رقص نمي کنم

مريم بانو قبرستان را در آغوش گرفته

آفتاب روي برف هاي دور

                        سرما خورده

                                   پرتغال را به ياد من مي آورد

خوشم مي آيد .

***

مي خواهم شعري بنويسم

آرام

شبيه مادرم

***

از هنگ اول خاکريز دوم  سنگر سوم

نامه با پستچي مي رفت

برادران سربازم مرد ه بود در جنگ جهاني اول

 

انيفرم پدر بزرگ روي جاليگ پاچه بر باد داده

 

نامه مي رفت در عصب سيم تلگراف

مادر کلاه سر بازي ميبافد

 

برادرم مرده بود در جنگ جهاني سوم

 

پدر رو به ابر ها فرياد کشيد گردان بجاي خود

نامه مي رفت از تيرکي به تيرکي

از روي برف ها بر فراز مي شد

در پيچ جاده ها گم .

 

 پدر سبيل هاي چخماغي اش را عينهو پدر بزرگ تاب داد

نامه ي برادرم با پستچي مي رفت 

و مادرم در گيسوان بيد حلول کرده بود

 

پدر سفره ي خالي را پيش کشيد

برادرم در جنگ جهاني چهارم با پستچي محله دعواي سختي کرد

و ماه از تنگه ي مارو بالا مي رفت

 

برادر سربازم مرده بود در تمامي اين سالها

مترسک با انيفرم پدر بزرگ

سفره ي خالي پدر را نگهباني مي کرد

***

مردگان عادت دارند

 هميشه مرده باشند

***

گناهکاري روسياهم

بيد به قطب بروم

هفتاد کشيش يخي بتراشم

و آن قدر اعتراف کنم

تا از خجالت آب شوند.



قفس را باز کردی تا اسیر بال و پر باشم

بخندم بی نصیب از شور و حال چشم تر باشم

دلم میخواهد آتش باشم و خود را بسوزانم

نمی خواهم ولی امروز مرغ نامه بر باشم

شبی در مسطتیل دست ها آرام می گیری

خبر این است این من دوست دارم بی خبر باشم

تو خواهی رفت من در یاد ها حتی نخواهم ماند

تو خواهی رفت من یک عمر باید در بدر باشم

پس از تو با دلی از غصه و اندوه مالا مال

گرفتار غل و زنجیر خواهم شد اگر باشم

برای دشمنان از دشمنان افزون ترم اما

برای دوستان خویش باید یک نفر باشم



درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان اشعار عاشقانه و آدرس shaerane1.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.








نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 3
بازدید ماه : 4
بازدید کل : 25647
تعداد مطالب : 221
تعداد نظرات : 14
تعداد آنلاین : 1