کسی در آسمان پرواز داد آن روز آهو را
به شوق نم نم باران پریشان کرد گیسو را
بساط عیش و نوش این و آن آماده تر می شد
اگر خاموش می کردی چراغ هر چه جادو را
به امید تو می افتد در این دامی که می بینی
رهایش کن که می گرید چنین هفت آسمان او را
توکل بر خدا حتا نمی کردند این مردم
اگر آیینه در هم می کشید آن روز ابرو را
به ماه گنبدت زل می زند خورشید تا شاید
کشاند بر لب این برکه ها شعرم هیاهو را
به چشمان تو می اندیشم و از خویش می پرسم
کسی غیر از تو آیا می کند آزاد آهو را