امشب میان دفتر شعرم ظهور کن
من را ازین هوای سراسیمه دور کن
یک دم کنار پنجره بر شب بتاب، ای...
روشن ترین ستاره! مرا غرق نور کن
دست خیالِ گنگِ مرا رد مکن، بیا
در ذهن گیج و خسته ی شاعر خطور کن
تا عطر تو بپیچد و بیخود کند مرا
از تار و پود پیرهن من عبور کن
محکم بپیچ! پیچکِ من بر تنم، وَ بعد
افسانه های هرزگی ام را مرور کن
حالا بیا مقابل من...با لبان خود
ماهیِ سرخ روی لبم را به تور کن