يك نفر روي زخم هاي دلم پيرهن مي دريدمي رقصيد
بادوپاي بريده اش درباد تند تر مي دويدمي رقصيد
يك طرف دشمني اهورايي قطعه هاي مراكفن مي كرد
يك طرف دوستي برادروار بانگاهي پليدمي رقصيد
پيرهن پاره پاره مي كردندباشراب استخاره مي كردند
يك طرف مولوي غزل مي خوانديك طرف بايزيدمي رقصيد
دف وني آتشي به پاكردندباربدرابه محفل آوردند
حافظازترك ماه رو مي گفت حضرت بوسعيدمي رقصيد
هيجان هاي آن شب شرقي آن قدرساده بودورويايي
كه درآن محفل تماشايي هركسي مي رسيدمي رقصيد
الغرض بيقراري مارا داستان خماري مارا
هركسي مي شنيدمي خنديد هركسي مي شنيد مي رقصيد