ای شادترازآبی فیروزه ای من
سرشارترازعاشقی ناب مطنطن
آرام درانبوه غزل سبز بمانی
باخوی پلنگانه ودرپیرهن یک زن
خشم توسراپای جهنّم شده بی شک
چشم تو تماشای بهشت است یقینن
گرمای شکوه تو وسرمای نگاهت
خورشید پراکنده ای از چشمه ی بهمن
شرم وشرر و شوکت وشیرینی وشادی است
آن اشک ونگاه وسخنان ولب وگردن
مارابه هم آغوشی یک شعر نخواندی
آهوی سراسیمه ی سیمین بدن من
گفتندسراسرهمه شوری شکرینی
این قصّه کجا وتب همواره ی دیدن
بی تو دل بی حوصله ی خسته چگونه است
آن گونه که درمقتل سهراب تهمتن