وبلاگ شاعران و هنرمندان نیشابوری
وبلاگی جهت معرفی مفاخر شهرستان نیشابور

ا من که هستی هیچ چیزی کم ندارم
دنیا اگر با من نسازد غم ندارم

شور غزل‌های مرا چشم تو کافی است
هیچ آرزویی جز تو در عالم ندارم

بگذار هر کس هرچه می‌خواهد بگوید
کاری به کار عالم و آدم ندارم

از هیبت عشق است می‌لرزم، مپندار
در عاشقی دست و دلی محکم ندارم

این روزها جز دست‌های مهربانت
این زخم‌های کهنه را مرهم ندارم

تقدیر چونان ارگ بم ویرانه‌ام کرد
دل‌شوره‌های کمتری از بم ندارم!

با این حساب، آیینه‌ی دلتنگی‌ام را
جز چشم‌های ساده‌ات محرم ندارم

هرچند هر گل رنگ و بویی خاص دارد
میلی به آن‌ها جز گل مریم ندارم

هر پنج فصل دامنت اردیبهشتی است
با من که هستی هیچ چیزی کم ندارم



كجاست آن كه دلش عاشقانه با ما بود ؟

كجاست آن كه نگاهش به رنگ دریا بود ؟

 

به وقت بودنش این فصل رنگ دیگر داشت

همیشـه بــاغ غـزل هــایمـان شكـوفـا بود

 

همیشه " فایز" چشمان مست او بودم

كسی كه مثل دوبیتی نجیب و زیبا بود...

 

درست حالت عرفانی غزل را داشت

درست مثل دل من غریب و تنها بود...

 

بـــه دست هـــای نجیبش پنــاه مـی بردم

چــــقدر گــرم و صمیمــی مــرا پــذیـرا بود

 

چه شد كه از شب تنهایی ام به تنگ آمد؟

قـــــرار بیـن من و چشــم او مـــــدارا بود

 

چـــه روزهـای قشنگـی كه داشتـم با او

چـــه روزهـای قشنگـی كه مثل رویا بود

 

به شب نشینی چشمم ستاره می رقصد

به یاد آن كــه دلــش عـاشقـانـه با ما بود



           
چهار شنبه 18 خرداد 1387برچسب:, :: 1:5
مهسا

من زنده نيستم به تمام دليل ها

بيهود اند نذر و دعا و دخيل ها

من مرده ام بروي سر و چشم گردنم

هي خاك پشت خاك بريزيد بيل ها!

فرياد ميزني كه مرا …دوست …ناگهان

گم ميشود صداي تو در قال و قيل ها

دستت نميرسد به بهاري كه هك شده ست

روزي بروي قامت سرد فسيل ها

موساي چشم هاي مرا را آب برده است

هي زل نزن به چشم عزادار نيل ها

تو اولين ستاره دنباله دار و من

نسلي كه منقرض شده در بين ايل ها

بايد پياده راهي هندوستان شويم

يادي نمي كنند از اين خطه فيل ها



از آب و گل که در آمدی

یادت باشد

پنجره هامان خیس خیس اند

روسری ام را بردار

لطیف روی باران بکش

پشت قطره ها را نگاه کن

-  من خیس فاجعه ام -

قبل از این که رنگین کمان بیاید

روی شیشه

پشت قطره ها

سالهاست باران گرفته ام

راستی

روسری ام را نمی خواهد بشویی

می خواهم از جنس خودم باشد



هی زمین خوردم که بردارد مرا شاید هواداری

می رود این زخم های کهنه کم کم رو به بسیاری

یک نفر از اسب می افتد، یکی از اصل، می بینی؟

حضرت حق هم چه حالی می کند با مردم آزاری

از رخ آیینه ها گرد کسادی بر نمی خیزد

نیست یوسف را در این شهری که من دیدم خریداری

چشم هایم را برای  دیدنش آماده کردم گفت

عاشقی خوب است اما باید از من دست برداری

یک نفر فریاد می زد، کوچه کوچه شهر را می گفت

دوستان را بیش تر از پیش می خواهی بیازاری؟

عشق باید عاشقان را رسم و راه دیگری باشد

چشم ها را گریه باید  وا رهاند از گرفتاری

از دعای خیر، مفهوم  اجابت بر نمی خیزد

آسمان را بعد از این  باید به حال خویش بگذاری



برگرد از این کوچه سرت میشکند

                                       پرواز مکن بال و پرت میشکند

تو دست به دست میروی می بینم

                                          دارد کمر برادرت میشکند

در سوگ حسین کربلا میگرید

                                   بیگانه جدا دوست جدا میگرید

آئینه ی دل به گریه عادت دارد

                                    از سنگ بپرسید چرا میشکند



               ....   

                 گرد

                   روی بغض من نشسته

                                    بغض

                                           بر گلوی من

                                             بوی خاک میدهند

                                                    واژه های روی من...



وقتی خدا نمی گذرد از گناهمان

وقتی غروب می چکد از سقف آسمان

 

وقتی که گیسوان  تو در باد می وزد

یا گریه شانه های تو را می دهد تکان

 

باید قبول کرد که دنیا برای من

فنجان قهوه ای است که افتاده از دهان

 

دیگر پرنده ای که تو هستی نمی رسد

در این هوای غمزده دستش به آسمان

 

تصویر چشم های تو را می کند مرور

آیینه ای که می پرد از خواب ناگهان

 

شاید برای این که تو را رام خود کند

برگردد این کبوتر وحشی به آشیان

 

حالا که من به بودن خود پشت کرده ام

دیگر چگونه دل بسپارم به این و آن ؟

 

وقت نماز صبح تو از من رهاتری

دارد خدا بخاطر تو می دهد اذان !

 

آماده ام که با تو کمی درد دل کنم

این بغض نابکار مگر میدهد امان ؟!

 

با ذره ذره ذره ی این سنگ می شود

روزی هزار مرتبه آیینه امتحان

 

قرآن به نام نامی تو شعر تازه ای است

اقرا به اسم ربک  ... حالا غزل بخوان

 

دنیا پر از کمان و کمانگیر شد ولی

کوچک تر از همیشه ی خود شد جهانمان

 

این گربه ی سیاه مرا رنج می دهد

حالا کجاست نقشه ی ایران باستان

 

دیگر کسی صفای تورا حس نمی کند

یعنی رسیده ایم به پایان داستان



           مرد نوازنده

آن شب که گیسوان تو رنگ حنا گرفت

آیینه در مقابل آیینه جا گرفت

 

انداختم به گردن آتش سه تار را

انگشت های مرد نوازنده پاگرفت

 

بیهوده سرزنش مکنیدم که دست او

دست خودم نبود ! که دست مرا گرفت

 

تا مادران باکره در خود رها شدند

آفت تمام مزرعه ها را فرا گرفت



از روز هاي اخر ابان شروع شد

//بايك قرار توي خيابان شروع شد

// دلشوره داشتيم ولي ماجراي ما

//با بوسه اي نجيب و شتابان شروع شد

//يك سو من و صداي تو يك سو تو و غزل

//پيچيده بود قصه و اسان شروع شد

//اغوش گرم جيب تو بود و دو دست سرد

//چتري نداشتيم كه باران شروع شد

//در عمق چشم هاي تو افسوس بود و درد

// سرما به مغز استتخوانم نفوذ كرد

//انگار من نبود م وتنها دلم نشست

// شب را غزل شنيد و كنار تو روز كرد

//ديدار ما نه خاص نه تاز نه منحصر

//تكرار يك سناريوي روزمره بود

//درگير حس مبهم چشم تو شد دلم

//اين شد كه طبع گيچ من اين شعر را سرود

//قبل از تو حال و روز من اينقدر بد نبود

//طبع من عاشقانه سرودن بلد نبود

//با يك نگاه در سرم افتاد عاشقي

//حالم بد است خانه ات اباد عاشقي

//حالم بدست مانده انگار زير تيغ

//اين بود ماجراي من و عاشقي رفيق

// يك روز عصر ساعت شش كه هوا گرفت

//اين قدر ساده عشق سراغ مرا گرفت



درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان اشعار عاشقانه و آدرس shaerane1.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.








نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 37
بازدید دیروز : 11
بازدید هفته : 48
بازدید ماه : 64
بازدید کل : 25708
تعداد مطالب : 221
تعداد نظرات : 14
تعداد آنلاین : 1