بساط عیش من آنروزها فراهم بود
حضور سبز تو اما در آن میان کم بود
چه شاعرانه به چشمت نگاه می کردم
اگرچه طرح نگاهت هنوز مبهم بود
به سمت آینه های شکسته میبردند
شکسته آه دلی را که سهم من بود
همیشه وسعت پرواز آرزویش بود
پرنده بود و سرش پیش آسمان خم بود
تمام ظلمت شب را پریده بود اما
به روی بال و پرش کوله باری از غم بود
برای شعر من این شعر ساده بعد از تو
مفاعلن فعاتن مفاعلن کم بود
نظرات شما عزیزان: