شبی قاپ تو را دزدیدم و فهمیدم این لبریز
قیامت را به محشر میکشاند روز رستاخیز
مرا دوزخ به دوزخ میبرد اهلی احساست
که باغ وحش چشمانت به جنگل میکشاند نیز
صدای پای زنجیر است و دست افشانی تقدیر
بسوزانم که برگردم به سمت بلخ از تبریز
تب سرگشتگی های بلوغ شاه توت شعر
و ما در چارچوب عرف و وجدان مذهب و پرهیز
فقط یک ناگهان ...با یک تلنگر می گریزیم از...
فقط یک ثانیه ما برگ می ریزیم ... ما پاییز
نظرات شما عزیزان: