این جاده ختم میشد اگر عاقبت به ماه
پای پلنگ باز نمیشد به پرتگاه
دیروز اگر چه از تو به تو می گریختم
امروز از خودم به خودم می برم پناه
گفتی که شاعرانه نباید نگاه کرد
گفتی که روزگار تو را کرده ام تباه
من شعر می نویسم و تو گریه می کنی
من گریه میکنم....تو ولی: قاه...قاه...قاه
من در خودم شکستم و خود را گریستم
تو فاتحانه ماندی و کردی به من نگاه
امشب غریب وار به دنبال نام تو
در کوچه های معجزه افتاده ام به راه
اندوه لحظه های مرا ساده میکند
مفعول و فاعلات مفاعیل ...گاه گاه
من نیمه ی نچیده ی یک سیب نارس ام
یا پاره های یک شب دم کرده ی سیاه
بر لب مبند نام مرا ! کور می شوی
از این اسیر بهت زمین آسمان مخواه
از پشت میله ها به خودم خیره می شوم
دیگر دلم گرفته از این خشم راه راه
شاید شریک قافله . شاید رفیق دزد
دارم عروج میکنم از ( لا ) به ( لا اله)
دستی رسید و بی که خداحافظی کنم
قرآن و آب و آینه را کرد رو به راه
حتا خدا به جرم خودش اعتراف کرد
آن شب که سخت وسوسه انگیز شد گناه
دارد پلنگ زخمی این صخره می رود
با دست و پای بسته به آغوش پرتگاه
نظرات شما عزیزان: